جدول جو
جدول جو

معنی خام سر - جستجوی لغت در جدول جو

خام سر
(سَ)
آنکه خیالات فاسد و اندیشه های تباه در سر داشته باشد. (آنندراج) ، نعت است مر کسی را که صاحب خیالات فاسد میباشد. چون: ’آدم خام سر چنین کند’
لغت نامه دهخدا
خام سر
کسی که اندیشه های بیهوده در سر دارد
تصویری از خام سر
تصویر خام سر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
بی عقل، احمق، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام دست
تصویر خام دست
تازه کار، بی تجربه، برای مثال نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خام دستان کم توان برد (نظامی۲ - ۲۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد مثل گوشت، برای مثال دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن / هش دار، خام سوز نسازی کباب را (صائب - لغت نامه - خام سوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک سرخ
تصویر خاک سرخ
نوعی خاک به رنگ سرخ که دارای مقدار زیادی اکسید آهن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
رس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، رست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام کار
تصویر خام کار
بی تجربه، کارنا آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(کِ دَ)
خاک آستانۀ در. کنایه از دنیاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زر اعلاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خاص ص تَ)
به لغت تنکابنی حرف بابلی است، به خراسانی گندنا
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
می ناپخته:
حافظ مرید خام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ خام (شیخ جام) را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 10 هزارگزی جنوب باختر رامسر بر کنار راه عمومی در دشت واقع است و 49 تن سکنه دارد. شغل عمده مردم آن گله داری و چوب تراشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ سَ)
خارشی است که در سر پیدا میشود چنانکه صاحب او خواهد که کسی شپش سر او را جوید. صوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ سُ)
خاک رس. رجوع به خاک رس شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رُ)
گل رست. خاک قرمز. گل سرخ. خاک سرخ. گل چسبنده. رنگ خاک رس در وقتی که کاملاً پاک باشد سفید است ولی اغلب خاک رس برنگهای خاکستری، زرد، آبی، قرمز، سبز و سیاه یافته میشود ولی خاک رسی که کاملاً پاک باشد قرمز است و این رنگ بواسطۀ اکسید آهنی است که در او است
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 12 هزارگزی جنوب لنگرود و یک هزارگزی خاور بجارپس. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی. 110 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و گیلکی و فارسی زبانند. آب آنجا از شلمان رود و محصول آن برنج و چای و شغل اهالی زراعت است. راه این ده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ناحیه ای است در عباسی و یک جانب ’مضافات’ آن میباشد. یعنی ’مضافات’ که از بلوکهای عباسی است حدودش از قریۀ نخل ناخدا به بندر خمیر و از کوش تا خان سرخ و مرکزش بندرعباس است. (از جغرافیای غرب ایران تألیف بهمن کریمی)
لغت نامه دهخدا
(نِ خَ)
کاروانسرای را گویند و آن را خان نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی پختگی میوه که غیرطبیعی است و مزه و رنگ میوه بد باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان. ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزارگزی جنوب رودسر. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد وآب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است و دارای 30 تن سکنه میباشد. شغل اهالی گله داری است و زمستان ها به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آنکه بی تجربه و بی وقوف است، چون: ای خامکار نابخردی تا چند؟، آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند، (آنندراج)، بی هنر، ناتجربه کار، (آنندراج)، کارناآزموده، بی وقوف، بی تجربه، (ناظم الاطباء)، نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی تجربه باشد:
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار،
نظامی (از آنندراج)،
نه چون من خامکاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
رجوع به خاک برسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاج سر
تصویر تاج سر
بزرگ، گرامی، سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود سر
تصویر خود سر
گستاخ، بی ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامدست
تصویر خامدست
آنکه در کار خویش خام است مبتدی تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامکار
تصویر خامکار
بی تجربه، کار ناآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک رس
تصویر خاک رس
خاک قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد سر
تصویر باد سر
مغرور و متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام سر
تصویر هام سر
ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
((خُ سَ))
تندخو، سودایی، بیهوده گو، بی عقل، خشک مغز، سبک وزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خامدست
تصویر خامدست
((دَ))
ناشی، ناوارد در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
متعصب
فرهنگ واژه فارسی سره
قبرستان، گورستان، بر سر مزار کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دنده، خودرأی خودسر
فرهنگ گویش مازندرانی